Wednesday, November 28, 2012

اشتیاق کوچکت ناتمام ماند

در آهنگ کشدار لحظات خیابان

سئوال هایت هم ، با بهت فراموشی جواب

تیک تاک فروخورده ساعت

و تلفنی که بی پاسخ زنگ می زند.
با اندام خمیده محزونت
باید مجسمه ای می ساختم

ازلبخند تمامت

 و بوداهای کوچک بسیاری که در درون تست .
رستگار ناشده

ودر انتظار .

باید زمان متوقف می شد

ای شب گامهای جوانش را به خاطر بسپار

8/9/1391

(1)


روز بی پایان پاییزی

هیچ برگی از درختی نیافتاد

سبزی دوباره به گیاه بازگشت

اناری که ناخورده ماند

وکبوتران سپید در آغوشم آرام گرفتند .

(2)

اشباح خیابان در سکوت رژه می روند

اما امروز هم روزی مانند روزهای دیگر است

در خیابان سوت و کور

من به شانه های روشن تو می اندیشم

و سکوت دیگری که در هم تجربه کرده ایم